شخصی
هیچ یادم میکنی معشوقه ی ممنوعه ام؟
هیچ یادم میکنی شبها که من سرگشته ام ؟
در قرار عاشقی چون موجها گمگشته ام ؟
هیچ یادم میکنی آن سان که من یاد توام ؟
از فراق عشق تو چون لاله ای پژمرده ام ؟
هیچ یادم میکنی شیرین ترین شهدانه ام ؟
ای که شیرینی لبت، شیرین ترین ترانه ام
هیچ یادم میکنی ای باده ی جانانه ام؟
ای که عشق تو زده آتش بر این غمخانه ام
هیچ یادم میکنی در هجر تو جان داده ام؟
از غم نا دیدنت چون مرده جانان مرده ام
وجودت
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ
ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ “ﺁﺩﻡ” ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ
ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﺖ
ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ
نفسم
مگر میشود بی نفس زندگی کرد ، ای که تو هستی نفس در سینه ام !
مگر میشود بی عشق زندگی کرد، ای که تو هستی تمام زندگی ام !
مگر میشود بی یار زندگی کرد ؟ ای که تو هستی تمام هستی ام !
مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟
نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را در هوای بی تو بودن صرف کنم !